Lyrics

مرد سر گردان این شهرم همدمی گمگشته را جویم قصه ها دارد دل تنگم بشنو هر شب قصه می گویم یک شب از شبهای تابستان ناشناسی از سفر آمد بانگاه پر غرور خود شعله ها بردشت جانم زد دور از این دنیای تاریکی ما دو مرغ نغمه خوان بودیم غافل ازاندبشه فردا روز و شب باهم روان بودیم یک شب باران پائیزی آسمان ساز جدایی زد او سفر کرد از دیار من پا به عشق وآشنایی زد مانده ام تنها وسرگردان او نشان از من نمی گیرد رفته ام از یاد او اما یاد او در من نمیمیرد
Lyrics powered by www.musixmatch.com
instagramSharePathic_arrow_out